سخن شعر است اگر حتي صداي مرغكي آيد....
|
سخن شعر است اگر حتي صداي مرغكي آيد.... + نوشته شده توسط در و ساعت
21:17 |
کاش می مردم میخسبیدم به خاک زیر آن شن های پاک کاش در دست من بود این جهان این منزلگه ویرانه ها بی خانه ها می سرودم ناله های بی قرار از دورن سینه ای بی انتظار نا امیدم، نا امیدم نا امیدم دل ندارد سوی این دنیا امید کاش می گشتم من تباه با جواز خودگشی افسوس که آن باشد گناه افسوس که آن باشد گناه
زمستان 87 + نوشته شده توسط در و ساعت
14:40 |
بدان مادر گل روي جهان است بدان مادر هميشه مهربان است زمادر كي توانم من سخن گفت كه او زيباتر از رنگين كمان است گلي از باغ زيباي بهشت است در اين دنيا به ما او ارمغان است براي شادي طفلان خويشش چه شبها تاسحر دردش بجان است اگر كودك شود نالان و گريان براي درد او قلبش تپان است جواني گر كند او را فراموش بگويد او نمي داند جوان است اگر كودك شود روزي ز او دور تو گويي قلب او همچون خزان است بدارش قدر مادر را تو اي دوست به جان خدمت كنش تا در توان است الا اي آنكه كردي او فراموش نمي داني كه اين دنيا روان است اگر مادر دلش از ما برنجد به اين دنيا و آن دنيا زيان است بهشتي گشته اندر زير پايش براي آنكه با او مهربان است اگر با او كني مهر و محبت بدان جايت بهشت جاودان است اگر اكنون من از او گشته ام دور بدان مادر مرا در قلب و جان است زمستان 1387 + نوشته شده توسط در و ساعت
20:49 |
|
|